تو اتوبوس نشسته بود بغل دستم و شروع کرد در مورد عادت های عجیب و غریب و گاهی بد ایرانی ها صحبت کرد اون موقع ها که نه گوشی همراهی بود و نه اینترنتی شنیدن چیزهایی که بلد نبودی کلی راه را کوتاه می کرد نزدیک میدان آزادی که شدیم همونطور که داشت صحبت می کرد اسکناس های تو جیبش را در آورد و شروع کرد توی آنها گشتن بعد در حالیکه داشت له ترین و مچاله ترین آنها را برای دادن کرایه جدا می کرد بدون آنکه به صورتم نگاه کند گفت: من یه دبیر بازنشسته آموزش پرورش هستم بعد صورتش منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

hamyar relaxmarket YPeyman ترازو پند مطالب مربوط به دروس حسابداری شعبانی شرکت بهداشتی نیفتی